عمه مژگان زحمت مي كشيد شايگان را عوض مي كردند بعد كم كم به منم ياد داده بودن منم عوضش مي كردم. براي حمام كردن هم يك بار با خود عمه مژگان رفتم تو حمام و يادم داد كه چطوري بشورمش. خيلي برام لذت بخش بود. و شبها كه شايگان دل درد داشت سعي مي كردم خودم را درگير كنم تا دستم بياد بچم چطوريه. از روي دل درد شبها گريه مي كرد كه عمه مژگان رو پاش تكونش مي داد تا ساكت بشه اما من خودم سر يك هفته خودم از عهده كارام بر مي اومدم. چون هر چي باشه آخرش بايد خودم كاراي ني ني ام را انجام بدم. فهميده بودم كه شايگان به شير خوردن من خيلي حساسه و باعث دل دردش ميشه كه اونا حذف كردم كه خيلي خوب شد.